*میسر نگردد به کس این سعادت* *به کعبه ولادت به مسجد شهادت*
نبض زمان در خلوت سحر به تندی می تپید و خورشید از ترس حادثه، یارای برآمدن نداشت که ناگاه قرآن گویا را به ضربت شمشیری بر سجدهگاه افکندند، محراب عشق در نمازش فرو ریخت و نسیمی از خون در کوچه های شهر وزید و زمین، زیر گامهای آسمان لرزید.
هستی در بهت فرو رفت...
آخر چگونه می توان باور کرد؟! چگونه می توان از زلالی آب، روشنایی خورشید، اوج شجاعت و جوانمردی دست شست؟!
ای خورشید! سر از دریچهی صبح بر نیاور که آفتاب بر شانههای غریبانه و مظلومانهی شب تشییع می شود...
بی شک آنکه نخستین نفس را در خانه خدا فرو برده، آخرین را نیز شایسته است در خانه خدا بازدم کند؛ که این عین رستگاریست؛ پس به حقیقت گفت که: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه
و او رستگار شد...